دلنوشته های مرد تنها
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 19 صفحه بعد
چند دقیقس دارم به کیبوردخیس از اشکام نگا میکنم که چیزی بنویسم.نفسم بالا نمیاد.دیگه دارم سکته میکنم.۱لحظه هم ار جلو چشام کنار نمیره توی اون لباس صورتی خیلی خوشگل شده بود.تا حالا ۲بار بالا اوردم.اونجا فقط تو دلم گریه کردم ولی الان تا جا داره دلم میخاد اشک بریزم.قدیما ما دوتا چندتا علامت داشتیم واسه وقتایی که میخاستیم کنار هم باشیم امشب بازم از همون علامتا استفاده کردیم ولی من میترسیدم که جلو مردم اشکام سرازیر بشه به خاطر همین نرفتم.ولی اون اومد دوست داشتم همون موقع که دستمو گرفت تا بلندشمو برقصم وقتی دستم تو دستش بود میمردم.آخرش بازم اومد دستمو گرفت گفت که میخام دسته گل رو پرت کنم ولی بازم شانس نداشتم یکی دیگه برش داشت. خدایا تورو قسم به همون خداییت منو از این دنیای لعنتی ببر.خوابم نمیبره ولی ای کاش میشد میخابیدمو دیگه بیدار نمیشدم
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 19 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 19 صفحه بعد
دلم گرفته از آدم هایی که میگن هواتو دارن ولی معنی شو نمی دونن از اونایی که میخوان فقط مال اونا با شی اماخودشون فقط مال تو نیستند از اون های که زیر بارون برات می میرن ولی وقتی آفتاب شد همه چیز از یادشون میره از اونایی که سرشون خیلی شلوغه .
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 19 صفحه بعد
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر شعری غم انگیزم ، از من بگذر سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم بگذشته در آتش همچون روزم بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم بگذر از من تا به سوز دل بسوزم آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی همچون شمعی به تیره شب ها می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد زین قصه ی غم افزا غمگین چو پاییزم ، از من بگذر شعری غم انگیزم ، از من بگذر سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم بگذشته در آتش همچون روزم . . . . "تورج نگهبان"
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 19 صفحه بعد
تا حالا شده عاشق بشین؟؟؟ میدونین عشق چه رنگیه؟؟؟ میدونین عشقق چه مزه ای داره؟؟؟ میدونین عشق چه بویی داره؟؟؟ میدونین عاشق چه شکلیه؟؟؟ میدونین معشوق چه کار میکنه با قلب عاشق؟؟؟ مدونین قلب عاشق برای چی میزنه؟؟؟ میدونین قلب عاشق برای کی میزنه؟؟؟ میدونین ...؟؟؟
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 19 صفحه بعد
عشق یه خیاله که اگه روزی به واقعیت برسه تمام شیرینی خودشو از
دست میده...بر این باورم که عشق واقعا زیباست... عشق وجود داره اما عشقـــــــــی واقعی هست كه به معشــــــوقش نرسه... آری میخوام از قلبی بگم كه شكست و صداش خیلی وقته تو گوشم هست...هر كس خواست وارد شد و شكست و رفتـــــــــــــــــــــــــــــــــ..... عشــــــــق برا رسیدن به معشوق زیباست نه برای رسیدن به هوس... شاید این آخرین پستی باشه كه از ته دلم مینویسم...نمیدونم شایدم یه روزی دوباره بنویسم... میدونم همیشه باعث اذیت و آزار شما مهربونا شدم و همش از غم نوشتم... الان كه دارم این مطلبو مینویسم خیلی دلم گرفته و اشكام جاری شده...نمیدونم به كدامین گناه دلم صاف نمیشه.... اشك خیلی قشنگه میدونی چرا؟ وقتی كه دلت بشكنه و ببینی چقدر زیبا داری بار سفر به اون دنیا رو میبندی!!! وقتی خودتو داری آماده میكنی كه بری!!!وقتی دوست داشته باشی بری یه جایی كه فقط فریاد بزنی اما نتونی! خداروشكر خدا آسمون به این زیبایی رو آفرید كه گه گاهی یادش كنیم... خیلی از خدا دور شدم چرا كه چشم بستم به این دنیا، دنیایی كه جز مادیات برا كسی چیز دیگه ای ارزش نداره...ما آدما خیلی بی معرفتیم میدونید چرا؟ چون خدا رو یادمون رفته ، چون همش سرمون رو به زمینه و چون یادمون میره به آسمون خدا نیگاه كنیم و بگیم خدایا نوكرتیم...خدایا شكرت.... خیلی دلم پره از دنیا و آدماش...كاش زودتر برم پیش خــــــداجـــــــون...كاش.... دوستان مهربون و با معرفت میخوام یه مدت آپ نكنم ولی میام مدام به وبم سر میزنم و جواب نظرات شما عزیزان رو میدم حتما! البته اگه عمری باقی بود.... با من كه شكسته ام كمی راه بیا بالی بگشا و گاه و بی گاه بیا آزرده مشو بیا گناه از من بود گفتم كه مقصرم تو كوتاه بیا خــــــــدایـــــــــــــا: به كدامین جرم حكم صبر برای من صادر شد؟
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 19 صفحه بعد
تا همیشه یاد آدم می مونه اونی که عاشق شده حال منو خوب می دونه عشق اول،عشق آخر،عشق اولین و آخر ای تو تنها یار و یاور،هجرتت نمی شه باور سفرت خوش ای مسافر،ای پرنده ی مهاجر تو خزون کوچه ی عشق،من یه برگم،تو یه عابر منتظر نشسته این دل به هوای تو هنوزم تا ابد قراره انگار که به پای تو بسوزم...
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 19 صفحه بعد
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 19 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 19 صفحه بعد
عاشق دیوانه ام از خود ندارم خانه ای عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای عاشقت گشتم گفتی که من دیوانه ام عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای
دل زعشق روی تو حیران شد درپی عشق تو سرگردان شد باتو زیبا می شود فردای من باتوشاداب می شود غم های من روزگار اما وفا باما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی ، برخوردی وعده ای به تو گفتند ، کبوترت در حسرت پرکشیدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنکن ! تمام این سالها کنارمن بودی ! کنار دلتنگی دفاترم ! درگلدان چینی
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
I swear by the quiet silence of your paper house, I know your dreams are as beautiful as my fancies believable. You've got the mystic believe of love from my silence. I've got the final point of belief from your silence. Maybe it's not possible to feel that the words we say about the paper world we've made are hearable. But we can start to paint the gray branches of the paper trees green. I know painting, you know painting too. So why don't you start? When I was a child, I didn't have any water color. I used to go to little garden near stream and cut all the color flowers and paint. If we search the paper garden near paper house for a short time, there have to be flowers to paint our believes the red color of love.:icon_pf2 (56)::icon_pf2 (56)::icon_pf2 (56):
به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای. من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام. شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم، شنیدنی است. ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید. من که نقاشی کردن می دانم. تو هم که نقاشی کردن می دانی. پس چرا دست به کار نمی شوی؟ وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند. می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم و نقاشی می کردم. اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم.
Power By:
LoxBlog.Com |